جدول جو
جدول جو

معنی توسن دل - جستجوی لغت در جدول جو

توسن دل(تَ / تُو سَ دِ)
سخت دل. که دلی ناآرام و پرخشونت دارد:
توسن دلی و رایض تو، قول لااله
اعمی وشی و قائد تو شرع مصطفی.
خاقانی.
رجوع به توسن و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خون دل
تصویر خون دل
کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار، خون جگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشن دل
تصویر روشن دل
روشن ضمیر، زنده دل، آگاه و دانا، نابینا، کور
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُو سَ دِ)
سخت دلی. (ناظم الاطباء). بدخوئی. ناسازگاری:
ز توسن دلی گرچه با کس نساخت
نوازندۀ خویشتن را شناخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ دِ)
هراسان. بیم زده. خائف. آنکه دلش ترسیده باشد:
چو از خنجر روز بگذشت شب
همی تاخت ترسان دل و خشک لب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو سَ رَ)
توسن خوی. مقابل ساکن رگ:
بی نام هم کنونش چو بید سترک خصی
این بدگهر شگالک و توسن رگ استرک.
خاقانی.
رجوع به توسن و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ دِ)
خونی متعلق به دل، کنایه از شیره و عصارۀ دل. عصارۀ زندگی:
خون دل شیرین است این می که دهد رزبان
زآب و گل پرویز است این خم که نهد دهقان.
خاقانی.
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپیدابرو وین مام سیه پستان.
خاقانی.
، کنایه از سخن موزون. (آنندراج) ، کنایه از سخنی که عاقبت دل را سروری بخشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، کنایه از غصه و اندوه و غم باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) :
چو اینست حال شکم زیر گل
شکر خورده انگار یا خون دل.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دل خون. خونین دل:
بیا وز غبن این سالوسیان بین
صراحی خون دل و بربط خروشان.
حافظ
لغت نامه دهخدا
ترسو بزدل
فرهنگ گویش مازندرانی